سلام:عزیز خوش آمدید


پس از لحظه های دراز
بر درخت خاکستری پنجره ام برگی روئید
و نسیم سبزی تار و پود خفته مرا لرزاند.
و هنوز من
ریشه های تنم را در شن رویاها فرو نبرده بودم
که براه افتادم.
پس از لحظه های دراز سایه دستی روی وجودم افتاد
و لرزش انگشتانش بیدار کرد.
و هنوز من
پرتو تنهای خودم را
در ورطه تاریک درونم نیفکنده بودم
که براه افتادم.

                               سهراب سپهری