من نمیدانم

من نمیدانم

که چرا می گویند: اسب حیوان نجیبی است،

کبوترزیباست.

وچرا در قفس هیچکسی کرکس نیست

گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد.

چشم ها را باید شس، جور دیگر باید دید

واژه را باید شست.

واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد

چتر ها را باید بست،

زیر باران باید رفت.

فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد.

با همه مردم شهر زیر باران باید رفت.

دوست را، زیر باران باید جست.

زیر باران باید بازن خوابید.

زیر باران باید بازی کرد.

زیر باران باید چیز نوشت، حرف زد، نیلوفر کاشت،

زندگی تر شدن پی درپی،

زندگی آب تنی کردن در حوضچه ((اکنون)) است.

 

رخت ها را بکنیم:

آب دریکقدمی است

 

روشنی را بچشیم.

شب یک دهکده را وزن کنیم، خواب یک آهو را.

گرمی لانه لک لک را ادارک کنیم.

روی قانون چمن پانگذاریم

در موستانگره ذایقه را باز کنیم.

و دهان را بگشائیم اگر ماه در آمد.

و نگوئیم که شب چیزی بدی است.

و نگوئیم که شب تاب ندارد خبر از بینش باغ.

 

و بیاریم سبد

ببریم اینهمه سرخ، این همه سبز.


 


نظرات 1 + ارسال نظر
امیر جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:55 ب.ظ http://amir-perspolisi.blogsky.com/

سلام دوست عزیز
وبلاگ جالبی داری مطالب خوبی هم توشه
اگه دوست داشتی یه سری به منم بزن
امیر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد