-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 مردادماه سال 1386 12:33
داستان تخلی که شاید هر عضو از خانواده افغانی در زندگی واقعی خود با آن روبرو شده باشد! ----- کفش طلایی ------ ابراهیم «شهاب» نزدیک های عید نوروز بود. همه لباس های نو برای شان می خریدند، یک روز زنی که افسرده و نگران معلوم می شد سرش را از دروازه دکان پیش نموده گفت: «کفشی که به پای فرشته مه شوه داری؟» من که اطرافش را نگاه...
-
دختران که قربانی خواسته های پدر و مادر شان مشیود
دوشنبه 1 اسفندماه سال 1384 12:25
پدر که دخترش را به 6000 هزار دالر فروخت!؟ ساعت 9 صبح است روزنه آفتاب گوشه از ریاست حقوق را روشن ساخته، هوا سرد است دستانم را یخ گرفته بدنم از سردی می لرزد، دارم آرام آرام به طرف ریاست حقوق راه میروم دختر ی را می بینم در کنج دیوار در راه رو نشسته است و خیره خیره این طرف و آنطرف نگاه می کند. توجه ام را به خود جلب کرد...
-
عید مبارک
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1384 12:59
عید مبارک عید سعید فطر برهمه مسلمانان جهان مبارک باد امید وارم که این عید را به خوشی سپری کنید. عزیزان عیدتان مبارک التماس دعا
-
امشب ای بازو اگر دیوار شب را نشکنی میشود تکرار از اول غربت دیرین
شنبه 19 شهریورماه سال 1384 14:26
زمانی که گریه میکنم ترا در در اشکهایم میبینم زود اشکهایم را پاک می کنم تا کسی تو را نبیند، زمانی که متولد شدم به من آموختن که دوست بدارم، حال که با تمام وجود دوستش دارم میگویند فراموشش کن ولی من این غم را با تمام وجود تحمل می کنم. میخواستم برای ادست دادنش چند قطره ای اشک بریزم ولی افسوس، افسوس که تمام اشکها را برای...
-
هرچه از خلق او خواهی دادنش منت است ندادنش ذلت
شنبه 19 شهریورماه سال 1384 14:07
بیایید... خوبیها را جمعه کنیم، بدیها را کم کنیم، عشقها را به توان برسانیم، دوستی ها را ضرب کنیم. نفرتهارا زیر رادیکال ببریم، دشمنیها را تقسیم کنیم، از غمها فاکتور بگیریم مهر و وفا را دسته کنیم، از عیوب دیگران جذر بگیریم، معادله دوستی ببندیم، اندوها را غرق کنیم، محبت را تجزیه کنیم. باهم باشیم برهم نباشیم باهم بخندیم بر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1384 09:40
روح بابا سنگ روح دارد، چشمه روح دارد، درخت و کوه هم روح دارند. گفتم کوه، به یاد بابا افتادم، راستی بابا هم روح دارد و فکر می کنم که چنگ وغبار ابر بهاری روح بابا است که بعد از باریدن باران برستیغ بابا پدید می آید و آهسته آهسته این روح از تنش جدا می شود و می آید پائین، نرم و سبک از میان کوچه های کاهگلی قریه ی ما می...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 مردادماه سال 1384 12:19
استاده ام چو شمع مترسان ز آتشم ! .
-
پری گل:
یکشنبه 19 تیرماه سال 1384 12:27
داستان غم انگیز دوتا عاشق ناکام در یکی از شهرستانها ازگرمای آفتاب عرق لزج روی پیشانی آفتاب سوخته اش نقش بسته بود وعصبانیتش رابشتر میکرد. راههای ریزش عرق از دو طرف بنا گوشش چهره اش رانا مقبول ساخته بود. انگشت های چتل خودرابین موهای بلندوتید پاش خودش فرو برد و بطرف بالا متمایل کرد. آخرین قدم هارابا بی میلی برداشت وکنار...
-
علامت و مشخصات چهره من
شنبه 11 تیرماه سال 1384 12:45
- قد: از عصه خمیده. - رنگ: پریده - چشم: در راه انتظار سفید گردیده - گوش: جز حرف عشق نشینیده - رخسار: خراشیده - ریش: تراشیده ازهم پاشیده هردو صحت است - زخم: نمک پاشیده - دوش: بارغم کشیده - تن: بخا ک خواری غلطیده - پای: در بدر دویده - جامه: دریده - دل: از دست داده - دست: تهی - سینه: مجروح - جگر: ریش - مذهب: عشق - حرف:...
-
راز های زنده گی
شنبه 11 تیرماه سال 1384 12:31
درابرهای نمناک وبارانی صد حرف وصدآهنگ وآواز است در شرشر آن ناو دان پیر صدقصه وصد شعر وصد راز است *** آواز های بی شماری هست درچک چک موسیقی باران میدا نی آیا راز های هست؟ درقامت سبز سپید اران *** درچشمه درکوه ودر دره درآ سمان ودر زمین ودشت باید بدنبال پیامی بود باید بدنبال صدای گشت حتما شهاب آسمانی هم در سینه خود حرفها...
-
زندگی
شنبه 11 تیرماه سال 1384 12:15
زندگی رسم خوشایندی است. زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ، پرشی دارد اندازه عشق. زندگی چیزی نیست، که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود. زندگی جذبه دستی است که می چیند. زندگی نوبر انجیر سیاه، در دهان گس تابستان است. زندگی، بعد درخت است به چشم حشره. زندگی تجربه شب پره در تاریکی است. زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر...
-
من نمیدانم
شنبه 11 تیرماه سال 1384 11:54
من نمیدانم که چرا می گویند: اسب حیوان نجیبی است، کبوترزیباست. وچرا در قفس هیچکسی کرکس نیست گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد. چشم ها را باید شس، جور دیگر باید دید واژه را باید شست. واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد چتر ها را باید بست، زیر باران باید رفت. فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد. با همه مردم شهر...
-
اظهار عشق
شنبه 11 تیرماه سال 1384 11:51
عرض عشق ایدوستان در پیش جانان مشکل است درد دل را تا نپر سد یار ، درمان مشکل است با نگاهی میتوان اظهار عشق و بندگی لیک اگر معشوق باشد طفل نادان مشکل است وصل میجوئی وداری بیم از رسوا شدن نام نیکو داشتن در عشق خوبان مشکل است ایکه وصل اندیشی واز مال وجانی بیمناک وصل جانان بی گذشتن از سر وجان مشکل است گر نداری همتی فرهاد...
-
سلام:عزیز خوش آمدید
شنبه 14 خردادماه سال 1384 13:59
پس از لحظه های دراز بر درخت خاکستری پنجره ام برگی روئید و نسیم سبزی تار و پود خفته مرا لرزاند. و هنوز من ریشه های تنم را در شن رویاها فرو نبرده بودم که براه افتادم. پس از لحظه های دراز سایه دستی روی وجودم افتاد و لرزش انگشتانش بیدار کرد. و هنوز من پرتو تنهای خودم را در ورطه تاریک درونم نیفکنده بودم که براه افتادم....
-
یک دوست خوب
چهارشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1384 12:03
شاید شرایطی برایت پیش آمده باشد که فکر کنی دیگر به آخر خط رسیده ای. هیچ کس به حرف های تو گوش نمی کند و در حل مشکلات در مانده و تنها هستی. بعضی وقت ها به نظر می رسد که از دست هیچ یک از دوستانت برای کمک به تو کاری بر نمی آید. در چنین شرایطی نباید اجازه دهی نا امیدی تو را فلج کند. گوشه گیری و زانوی غم بغل کردن و اشک...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1384 17:35
دلم برای پرنده گک می سوزد قفس کوچکی به دست دارد. لبخند زیبایش حکایت از دل مهربان او دارد. می گویم:دوست داری کمی با هم گپ بزنیم؟ می گوید: فال می خواهی؟ می پرسم: بدون فال گرفتن نمی شود گپ زد؟ می گوید: چرا. می پرسم: نامت چیست؟ نگاهی به اطراف می اندازد. مثل این که به دنبال کسی می گردد. ـ محمد حسین ـ چند ساله هستی؟ ـ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 اسفندماه سال 1383 15:12
باز نیومدی... عاشق و مجنونت شدم، نخونده مهمونت شدم، کلی پریشونت شدم، اما بازم نیومدی قهوه نجونت شدم، شمع تو شمعدونم شدم، خاک تو گلدونت شدم، اما بازم نیومدی برف زمستونت شدم، رسوا و حیرونت شدم، چک چک ناودونت شدم، اما بازم نیومدی آفتاب و بارونت شدم، اشک های غلتونت شدم، عطر گل آبدونت شدم، اما بازم نیومدی ماه تو ایونت ش...
-
فکاهی
سهشنبه 4 اسفندماه سال 1383 05:53
یک چند تا فکاهی برایتان بنویسم که یک کم بخندید (هاهاها) قتقتک روزی از مردی سوال می پرسند چند تا بچه داری؟ مرد می گویند: نمی دانم یک بچه ۵ ساله دارم یا ۵ بچه یک ساله؟ راننده: مردی یک ساعت خرید، ساعتش پس از چند روز از کار افتاد. مرد پشت ساعت را باز کرد و مورچه مرده ای را دید؛ گفت:عجب! پس راننده اش تصادف کرده و مرده....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 بهمنماه سال 1383 01:59
ای زندگی تا بکی دنبالت بدوم یادت باشه کار کنم که تو دنبال من بدوی